فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

❤ آنـــــــدیا فرشـــــته کوچک مـــــن ❤

صرفاً جهت اطلاع....

  سلام   میدونی چرا اسم این پست جدید  صرفاً جهت اطلاع گذاشتم؟؟؟؟ توی اخبار ساعت 20:30 یه قسمت هست به این اسم که خیلی مورد علاقه همه هست و همیشه خبرای توپ میده که جایی نشنیدین...واسه همین منم اون و انتخاب کردم...   وای...اگه بگم الان که دارم اینا رو واست مینویسم داری چکار میکنی؟؟؟ گیر دادی به جارو برقی و هی داری باهاش ور میری و کشفش میکنی ، البته این روزا کارت شده کشف کردن دنیای جدید و ناشناخته دور و برت ... ما هم شدیم بادی گاردهای اختصاصی خانوم که یه وقت سرت به جایی نخوره ، پات به جایی گیر نکنه ، یه وفت دندونت به لبه مبز نخوره و ....... امادی...
23 ارديبهشت 1392

آندیا 10 ماهه شد..

  روزها ميگذرند و ماهها مي آيند... روزهاي يك رقمي، روزهاي دو رقمي، ماههاي يك رقمي و ماههاي دو رقمي... اعداد در بودن تو معنا مي يابند و هر روز كه مي گذرد، شهد زندگيمان با تو شيرين تر مي شود. زيبايم... امروز كه بگذرد ده ماه است كه تو را داشته ام   ده ماهگي ات مبارك عشق دلنشين تابستاني ام !       تو روز به روز بزرگتر میشی و من روز به روز بیشتر احساس مادر بودن تو را میکنم چه خانومی شدی این روزها.....از کجاش واست بگم.. دو تا دندون کوچول موچول در آوردی که وقتی میخندی دل من و بابایی و آب میکنی دست دسی میکنی و سر سری هم بهش اضافه میکنی.. ...
16 ارديبهشت 1392

قالب جدید وبلاگ آندیا

  سلام مامانی......خوبی؟؟ خوشی؟؟؟دماغت چاقه؟؟؟؟ یه خبر توپه توپ دارم.....داغه داغ.. بالاخره فالب اختصاصی دخملی تموم شد و امروز افتتاح شد....... هورااااااااااا دست گوگولی تمپ هم درد نکنه... مرسی هاله جووون که واسه آندیا قالب طراحی کردی.   ...
13 ارديبهشت 1392

تقدیم به تمام مادران ایران زمین

  امروز روزِ توست، ای مهربان‌ترین فرشته‌ی خدا.     بگو چگونه تو را در قاب دفترم توصیف کنم؟   صبر و مهربانیت را چطور در ابعاد کوچک ذهنم جا دهم؟   آن زمان که خط خطی های بی‌قراری ام را با مهر و محبّتت پاک   می‌کردی و با صبر و بردباری کلمه‌ به کلمه ی زندگی را به من دیکته   می‌گفتی خوب به خاطرم مانده است.   و من باز فراموش می‌کردم محبت تشدید دارد.   در تمام مراحل زندگی، قدم به قدم، هم پای من آمدی، بار ها بر زمین   افتادم و هر بار با مهربانی دستم را گرفتی. ...
11 ارديبهشت 1392

این روزهای فرشته کوچولوی من.......

سلام....من باز اومدم مامانی......     از دیروز من و تو تنهاشدیم.....آخه بابایی رفته تهران ، از صبح با هم خونه مامان جون بودیم   و تازه اومدیم . دخمل خوشکلم توی روروئکشه و منم دارم واست مینویسم...الان با بابایی صحبت میکردم   و حسابی دلش واست تنگ شده بوده..   دیروز که تنها بودیم باز تو هی شیطونی میکردی و منم ازت عکس میگرفتم...رفته بودی   توی چادر کوچولوت .... کلی حال میکردی و منم از خوشحالی تو حال میکردم   آره دیگه این روزها من با خوشحالی و خنده تو ، شاد میشم و با یه گریه از سر شیطونیت   دلم غصه دار میشه....مادرم دیگه به قول مامانم : کافر باش ، م...
4 ارديبهشت 1392

رویش اولین دندون آندیا.......

    این پست و یه کم دیر گذاشتم......ببخشید..هم سر کار باید برم ، هم واسه خانوم غذا درست کنم و هم اینکه این چند روز گذشته یه کم بی حوصله بودی و همش یه نفر باید بغلت میکرد.... بهرحال ، بگذریم....مامانی چند روز پیش سر کار بودم که همکارم گفت تلفن دارم.. گوشی و که برداشتم دیدم نیلوفره ( دخترخاله جونت) می گفت خاله یه خبر خوب ، حدس بزن چیه....منم چون چند وقته قبلش پشت گوشوارت گم شده بود فکر میکردم اون پیدا شده ، ولی نگو دخملم دندونش در اومده بوده ه ه ه ه ه منم از خوشحالی بلند گفتم : دندون در آورده و خلاصه همه همکارا و مریض ها متوجه شدن و بهم تبریک گفتن و.....بالاخره انتظار مامان سر رسید. آخه همش میگفتم چ...
3 ارديبهشت 1392
1